درسهایی از سال ۹۹ و تجربه نوشتن کتابم در این سال
امروز ۳۰ اسفند سال ۹۹ روز خاص تولد من است
واپسین لحظات سال ۱۳۹۹
سالی که پر از چالشهای فراوان و محدودیتهای بیماری بود و مجبور بودیم در خانه بمانیم. شرایط خاصی از زندگی در پیش رویمان باز شده بود. مسائلی که تا بحال تجربه نکرده بودیم.
سالی که من کتابم را بلاخره نوشتم و به چاپ رساندم که اسم آن را تجسم هدفگرا گذاشتم. کتابی که ایده جالبی را مطرح میکند که با استفاده از تجسم بتوانیم باورهای محدود کننده و مخرب ذهنمان را شناسایی کنیم و آنها را برطرف کنیم. کتابی که بیش از یکسال طول کشید تا تمام شود.
من همیشه ابتدای سال هر سه ماه برای خودم هدفگذاری فصلی انجام میدهم که سه ماه اول سال را قرار شد کتاب را تکمیل کنم و پیش ببرم. سه ماه اول سال را با انرژی فراوان و اشتیاق طی کردم و قرار بود کتاب را در اول تیر رونمایی کنم.
وقتی که سه ماه اول سال تمام شد، متوجه شدم کتاب نقصهای بسیاری دارد و نیاز به بازنویسی کلی و ویراستاری جدی دارد. و وقتی که به سه ماه گذشته نگاه میکردم، واقع احساس سرخوردگی عجیبی داشتم.
بله من به هدفی که برای خودم تعیین کرده بودم، عملا نرسیده بودم.
روزهای تابستان همینطور میگذشت، گویی که اصلا بر یک چشم بر هم زدن بود. برایم واقعا سخت بود که در قدمهای آخر کلا خود را باخته باشم و تمام آرزویم که نوشتم کتاب بود را فراموش کنم.
شرایط واقعا سخت بود و محدودیتها به نحوی واقعا عذاب آور بود. چون واقعا هیچ حس و انگیزهای برای کامل کردن کتابم را نداشتم. و جالب اینجا بودم که دلیل این حس و حال خودم را نمیدانستم و واقعا گیر افتاده بودم و صبح به شب و شب را به صبح میرساندم بدون کوچکترین کار مثبتی در این مسیر. با خودم بیگانه شده بودم.
اواخر شهریور به خودم آمدم، گفتم باید کتابم را تمام کنم، منی که بخش اعظم محتوای کتاب را آماده کرده بودم، پس چرا قدم آخر را بر نداشتم و کاری که کلا دو هفته زمان نیاز داشت را اینقدر عقب میانداختم. واقعا هم کار ۲ هفته بود.
فقط نیاز بود ترتیب فصول کتاب را اصلاح کنم و اضافات را پاک کنم و جاهایی که نیاز به توضیح و یا سادهسازی بود را اصلاح میکردم تا ارتباط معنایی و روند پیشبرد فصول در ذهن خواننده کتاب، بهتر جا بیافتد. در اصل، کتاب محتوای اصلی کتاب را تمام کرده بودم.
اوایل پاییز، استاد کتابنویسی که برای آموزش دوره ایشان را شرکت کرده بودم، یک وبینار برگذار کرد که در آن از افردی که کتابشان را تمام نکرده بودند اضهار ناراحتی کردند و همچنین راهنماییهایی شد. و من آنجا بود که به خودم گفتم تا آخر مهر میتوانم تمام کنم.
وقتی که وارد شروع کار شدم، دیدم که واقعا نیاز به بازنویسی و اصلا این نوشتار آن چیزی نیست که میخواستم و این همان تله کمال گرایی بود که البته استاد در آن وبینار تذکر داده بودند.
من گرفتار کمال گرایی بودم. اما واقعا دلم قبول نمیکرد کتاب اولی که مینویسم آنقدر ضعیف باشد که نتوانم به آن افتخار کنم و بگویم که من کتابم را نوشتم و خیالم فقط از انجام آن راحت باشد.
این شد که باز هم برای آخرین بار گفتم، هر چه باشد بازهم کتابم را بازنویسی میکنم و این هیچ ایرادی ندارد. حداقل پیش خودم احساس خوبی خواهم داشت که اگر کاری میخواهم کنم، بگذار با تمامیت خودم انجامش بدم. نه فقط صرفا انجام و تمام کردن کار. درسته که تا حدی کمالگرایی بود اما به نظر خودم کمال گرایی مثبتی درون من موج میزد. شاید اسم آن را بتوانم کاملگرایی بگذارم، نه کمالگرایی.
بهر حال هر طور که بود کتابم را تا اواسط آبان تمام کردم و برای نمونه خوانی به استادم ارسال کردم. یادم میاد ساعت ۲ بامداد بود که دکمه ارسال فایل کتاب را برای ارسالزده بودم. و احساس خوبی از کار خودم داشتم.
وقتی که ایشان بعد از یک هفته کتابم را تایید کردند، واقعا احساس قشنگی داشتم.
مراحل دریافت مجوز هم بارها شنیده بودم که زمان بر است و باید زودتر اقدام میکردم که کارهای گرفتن مجوز و چاپ کتاب را انجام دهم.
با آقای عباسی عزیز آشنا شدم که از انتشارات کتابم را بر عهده گرفت و چقدر خوشحالم که خدا مرا به سمت ایشان هدایت کرد. زیرا که ایشان فردی دلسوز و راهنمای خوبی بودند و مرا در این زمینه بسیار یاری کردند.
در طی این مراحل من به مدت یک ماه تا اواخر آذر منتظر ماندم که یکی از اساتید برای کتابم توصیه نامهای برای چاپ در پشت جلد بنویسند، که این اولین درس این مقاله هست، که هیچگاه برای همچین کاری، منتظر دیگران نباش.
شاید در حد یک هفته کافی بود ولی من به مدت یک ماه منتظر جواب ایشان بودم. و با اینکه به من گفته بودند براتان مینویسم، دیدم که فقط اتلاف وقت است و گویا قرار نیست این اتفاق بیوفتند. و جوابهای محکمی به من نمیدهند.
من به آقای عباس گفتم از این کار صرف نظر میکنم و نیازی به توصیه نامه آن استاد نیست و طراحی جلد را نیز خودم انجام دادم و اوایل دی ماه کتاب را برای دریافت مجوز و کارهای چاپ ارسال کنند.
وقتی که کتاب برای طی شدن مراحل دریافت مجوز ارسال شد، در کمال خوشحالی دیدم که مسیر دو ماههای که باید طی میشد، حدود ۲۲ روز انجام شد و مجوز من به لطف خدا قبل از بهمن ماه صادر شده بود. من در ۱۲ بهمن کتابهای چاپ شده خودم را با پست درب منزل دریافت کردم. آن روز واقعا برایم لذت بخشترین روز سال ۹۹ بود.
درسهای این داستان:
همیشه شرایطی ممکن است پیش بیاید که تمام برنامه های از پیش تعیین شدهی تو را برهم بزند که خارج از کنترل توست. باید همیشه برای خود شرایط فوقالعاده را نیز در نظر بگیری و برای شرایط جدید نیز برنامه داشته باشی.
اگر در مسیر رسیدن به اهدافم بیانگیزه شدم، هیچ ایرادی ندارد، ما انسان هستیم و دارای احساسات مختلف هستیم. گاهی هم ممکن است ناامید و بیانگیزه باشیم. اما تمام تلاشمان باید این باشد که مدت زمان این بد حالی را کم کنیم و در آن احساس بد زیاد باقی نمانیم.
اگر فردی به شما قول کاری داد، حتما برای خود یک نقطه اتمام قول در نظر بگیرید، تا اگر تا آن تاریخ این قول انجام نشد، دیگر از برنامه خودتان عقب نیوفتید.
گاهی نیاز هست که با فردی مشورت کنیم. زمانی که حس میکنیم اوضاع مساعد نیست، و سردرگم هستید، حتما از استاد خود، یا کسی که به او اعتماد و ایمان دارید، کمک خواهی کنید. این مانند یک تلنگر برای شما عمل میکند.
در مسیر رسیدن به اهداف خود، اگر مصمم به کار خود باشید، افراد خوب و یاریدهندهای بر سر راهتان قرار میگیرند که به شما حتما کمک میکنند و دستان خدا برای تحقق خواستههای شما میشوند. مهم این است که فقط با ایمان و امید و توکل به خدا، قدم در مسیر بگذارید. (خود راه بگویدت که چون باید کرد)
ثمره رسیدن به اهداف بسیار شیرین است، و این ثمره، واقعا در زندگی تو نمود عینی پیدا میکند. چقدر لذت بخش است که وقتی در زمان تحویل سال، که مصادف با تولد خودت نیز هست، کتابی خود را نگاه کنی و این ثمره را گرامی بداری و به خود ببالی.
هیچ لذتی بالاتر از این نیست که تاثیرگذار باشی و از دستاورد تو، دیگران نیز بهرهمند شوند.
وقتی که قدم در مسیری میگذاری، دیگران نیز از تو الگو میگیرند. به ورزشکاران مطرح فوتبال، بسکتبال و… که نگاه میکنی بیبینی که چقدر افراد هستند که این ورزشکاران را الگوی پیشرفت خود قرار دادهاند و این یعنی زندگی پر ثمر
در پایان این نکته را نیز بدان که هیچ چیزی در این دنیا ارزش این را ندارد که ناراحت باشی، شرایط هر چقدر هم که سخت باشد، ممکن است در دایره کنترل تو نباشد و این تو را درمانده کند. اما تو منعطف باش و سعی کن که با خود بگویی با همین وضعیت چگونه میتوانم بهتر عمل کنم. در واقع سوالات خوب و قدرتمندکننده از خودت بپرس تا ایدههای بهتری به ذهنت خطور کند.
به زودی برای هدفگذاری و برنامه ریزی دوره رایگان و مفصلی تدارک دیده خواهد شده که شما دوستان عزیز میتوانید از طریق سایت ذهنوین به این دوره دسترسی داشته باشید.
اگر این مقاله به شما کمک کرد، با دوستان خود نیز به اشتراک بگذارید و در صفحه اینستاگرام ذهنوین نیز عضو شوید و در جریان آموزش ها و اطلاع رسانی ها قرار بگیرید.
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
معرفی بهترین برنامه خواندن کتاب الکترونیکی بدون اذیت چشم
تحقیق علمی ، روش قطعی پیدا کردن منابع درست و معتبر علمی
تحقیق علمی و توانایی پیدا کردن مقالات علمی به شما کمک میکند که به راحتی و سریع تر به منابع علمی و معتبر دست پیدا کنی و با دید تفکر نقاد بتوانی اصل از فرع را تشخیص بدهی
سابلیمینال ، دروغ بزرگ غیر علمی و خنده دار و عوام فریب
احتمالا با فایل های سابلیمینال در سایتهای اینترنتی برخورد کرده اید که ادعاهای عجیبی دارند. ادامه این مقاله را با من باشید تا این دروغ بزرگ را برایتان با استفاده از تحقیقات علمی به اثبات برسانم.
بینش فراتر از تجربه است
بینش یعنی بتوانیم موضوعات را از چند بعد ببینیم و فقط دید یک وجهی نداشته باشیم و این شانس ما را در کامیابی و قدرت حل مسائل افزایش میدهد. در دنیایی که هر روز در حال تغییر است، برای حل کردن مسائلمان به چیزی بالاتر از تجربه نیاز داریم.
تکنیک عملی درمان بیماری با تجسم خلاق ذهن
ذهن ما قدرت شگفت آوری برای درمان و شفای بدن خودمان را دارد.
این جمله را باور کنید تا بتوانید تمام آنچه که پیشنیاز درمان هر نوع بیماری است را در اختیار داشته باشید.
دیدگاهتان را بنویسید